وقتی گاهی من و دل تنها میشیم

دلم شیطونی میخاد!

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ

تو پیاده روی همسری میگه: هووووم چه خبر بهار؟

میگم: هیچی یکم کسلم!

میگه:به خاطر هواست دیشب هی گرم و سرد شد بدن ادم تو خواب کرخت میشه ادم

کسل میشه منم اینشکلیم

میگم: دیروزم اینشکلی بودم...فک کنم از تنهایی! کاش یکی بود ادم باهاش رفت و امد

میکرد یکم حسودی میکرد یکم غیبت میکرد یکم چشم و همچشمی میکرد...والا!!

میخنده میگه:ها بگو دلت شیطونی میخاد

میگم: اره دیگه....

میگه: شهرای بزرگ اینشکلی دیگه کسی کاری به کسی نداره...حالا شمال

ببین فلانی و فلانی و فلانی همش باهمن...همش درگیر همن...اونم سخت ها

میگم: اره بابا...همش تو نخ همن و تو کار هم دخالت میکنن

باید خودمو سر گرم کنم...برا خودم کاری کنم....

میگه: یه دور دیگه بزنیم....یکم کالری بسوزونیم

میگم: باشه.....



  • باهار

نظرات  (۲)

یکم زندگی ماشینی,یکم ارتباطا از دورتره تو شهرای بزرگ از اون مدل که "دور نرو گرگ میخورت نزدیک نیا نمیتونم ببینمت"ه!
اینجاست که همون پیاده روی خیلی کیف میده!!!
بابت تعریفتون ممنون ولی هرچیزی یه قشنگیایی از دور داره و یه سری چیزا وقتی که نزدیکش میری,اما در مجموع منم عقدیم مثل شماست :)
وای ..... خدا صبر بده احساس میکنم اگه اینجا بنویسم ساعت 12 ظهر هم غذا سوپ بیمارستان از اون بی نمک ها بهم میدن :(
پاسخ:
اره دقیقا!
خیلی....خدارو هزار بار شکر
اووووووووف عین همون سوپ.....اما یواش یواش میشه بهش عادت کرد!
ادم دلش ی بهانه واسه زندگی میخواد
پاسخ:
هووووووووووووم....اره!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی